Ganje Hozour audio Program #956
M4A•Beranda episode
Manage episode 359987998 series 1755842
Konten disediakan oleh Parviz Shahbazi. Semua konten podcast termasuk episode, grafik, dan deskripsi podcast diunggah dan disediakan langsung oleh Parviz Shahbazi atau mitra platform podcast mereka. Jika Anda yakin seseorang menggunakan karya berhak cipta Anda tanpa izin, Anda dapat mengikuti proses yang diuraikan di sini https://id.player.fm/legal.
برنامه شماره ۹۵۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۲ تاریخ اجرا: ۴ آوریل ۲۰۲۳ - ۱۶ فروردینبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۶ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۶ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشدنشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشدتو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشیتو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟بیا ای یارِ لعلینلب، دلم گم گشت در قالبدلم داغِ شما دارد، یقین پیشِ شما باشددرین آتش کبابم من، خراب اندر خرابم منچه باشد ای سرِ خوبان تنی کز سر جدا باشد؟دلِ من در فراقِ جان چو ماری سرزده پیچانبه گِردِ نقشِ تو گردان مثالِ آسیا باشدبگفتم ای دلِ مسکین بیا بر جایِ خود بنشینحذر کن ز آتشِ پُرکین، دلِ من گفت: تا باشد(۱)فروبستهست تدبیرم، بیا ای یارْ شبگیرمبپرس از شاهِ کشمیرم کسی را کآشنا باشدخود او پیدا و پنهان است، جهان نقش است و او جان استبیندیش این چه سلطان است، مگر نورِ خدا باشدخروش و جوشِ هر مستی ز جوشِ خُمِّ می باشدسبکساریِّ هر آهن ز تو آهنربا باشدخریدی خانهٔ دل را، دل آنِ توست، میدانیهر آنچه هست در خانه از آنِ کدخدا باشدقماشی کآنِ تو نَبوَد برون انداز از خانهدرونِ مسجدِ اَقصیٰ(۲) سگِ مُرده چرا باشد؟مسلّم گشت دلداری تو را، ای تو دلِ عالَممسلّم گشت جانبخشی تو را، وآن دم تو را باشدکه دریا را شکافیدن بُوَد چالاکیِ موسیٰقبایِ مه شکافیدن ز نورِ مصطفیٰ باشدبرآرد عشق یک فتنه که مردم راهِ کُه گیردبه شهر اندر کسی مانَد که جویایِ فنا باشدزند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران(۳)ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیمِ ما باشدخمش، کوته کن ای خاطر که علمِ اوّل و آخربیان کرده بُوَد عاشق چو پیشِ شاه لا باشد(۱) تا باشد: ببینیم چه میشود(۲) مسجدِ اَقصیٰ: مسجد بزرگ و معروف در بیتالـمقدس(۳) نخجیر: شکار، صید، بز کوهی----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشدنشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشدتو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشیتو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷چون نپرسی، زودتر کشفت شودمرغِ صبر از جمله پرّانتر بُوَدور بپرسی دیرتر حاصل شودسهل از بیصبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۶لطف سبزه، جُزوِ لطفِ گُل بُوَدبانگِ قُمری، جزو آن بلبل بُوَدگر شوم مشغول اِشکال و جوابتشنگان را کَی توانم داد آب؟گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَجصبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَجاِحتِما(۴) کن، اِحتِما ز اندیشههافکر، شیر و گور و، دلها بیشههااِحتِماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونیِّ گَر استاِحتِما، اصلِ دوا آمد یقیناِحتِما کن قوهٔ جان را ببین(۴) احتما: پرهیز----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱جست و جویی از ورایِ جست و جومن نمیدانم، تو میدانی، بگوقال و حالی از وَرایِ حال و قالغرقه گشته در جمالِ ذوالْجَلالغرقهای نَی که خلاصی باشدشیا به جز دریا، کسی بشناسدشعقلِ جُزو، از کلّ گویا نیستیگر تقاضا بر تقاضا نیستیچون تقاضا بر تقاضا میرسدموجِ آن دریا بدینجا میرسدچونکه قصهٔ حالِ پیر، اینجا رسیدپیر و حالش رویْ در پَرده کشیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶چون از آن اقبال، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲تو مراقب شو و آگه، گه و بیگاه که ناگهمَثَل کُحلِ عُزَیزی(۵) شهِ ما در بصر آید(۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سُرمه برای تقویتِ چشم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشدنشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشدتو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشیتو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠صورتِ نقضِ وفایِ ما مَباشبیوفایی را مکن بیهوده فاشمر سگان را چون وفا آمد شعاررو، سگان را ننگ و بدنامی میاربیوفایی چون سگان را عار بودبیوفایی چون روا داری نمود؟حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۶)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷لَعْبِ معکوس(۷) است و فَرزینبندِ(۸) سختحیله کم کن کارِ اقبال است و بخت(۷) لَعبِ معکوس: بازی وارونه(۸) فَرزینبند: فرزین مهرهای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم میگویند. فَرزینبند، شگردی است در شطرنج، که اهلش از آن اطلاع دارند.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۰کم کسی بر سِرِّ این مُضْمَر(۹) زدیلاجَرَم(۱۰) کم کس در آن آتش شدیجز کسی که بر سَرَش اقبال ریختکو رَها کرد آب و در آتش گریخت(۹) مُضْمَر: پوشیده، پنهان(۱۰) لاجَرَم: به ناچار----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴من نمیگویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایقِ هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰آفتابی در یکی ذَرّه نهانناگهان آن ذرّه بگشاید دهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱آن، خدا را میرسد کو امتحانپیش آرَد هر دَمی با بندگانتا به ما، ما را نماید آشکارکه چه داریم از عقیده در سِرار(۱۱)(۱۱) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴شب که جهان است پر از لولیان(۱۲)زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۱۳)(۱۲) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۱۳) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۱۰هر کجا باشد شَهِ ما را بِساطهست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الْخِیاط(۱۴)(۱۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۴مشتریی جُو که جویانِ تو استعالمِ آغاز و پایانِ تو استهین مَکَش هر مشتری را تو به دستعشقبازی با دو معشوقه بَد استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵ایا سر کرده از جانم، تو را خانه کجا باشد؟الا ای ماهِ تابانم، تو را خانه کجا باشد؟الا ای قادرِ قاهر(۱۵)، ز تن پنهان به دل ظاهرزهی پیدایِ پنهانم، تو را خانه کجا باشد؟تو گویی: خانهٔ خاقان(۱۶) بُوَد دلهایِ مشتاقانمرا دل نیست ای جانم، تو را خانه کجا باشد؟حدیث«لَمْ يَسَعْنی أَرْضی وَ لٰا سَمائی وَ وَسِعَنی قَلْبُ عَبْدِیَ اَلْـمُؤْمِنُ.»«من در آسمان و زمین نمیگنجم، در دلِ بندهٔ مؤمن میگنجم.»(۱۵) قاهر: چیره، غالب(۱۶) خاقان: لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰از ترازو کم کُنی، من کم کنمتا تو با من روشنی، من روشنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷به مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنهابه مثالِ ماهِ شبرو، حَشَم و حَشَر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخوییزیرا به ادب یابی آن چیز که میگوییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲شاد باش و فارِغ(۱۷) و ایمن(۱۸) که منآن کنم با تو که باران، با چمنمن غمِ تو میخورم تو غم مَخَوربر تو من مشفقترم از صد پدر(۱۷) فارِغ: راحت و آسوده(۱۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸چیست تعظیمِ(۱۹) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۱۹) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳از خدا غیرِ خدا را خواستنظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷ای ز غم مُرده که دست از نان تُهیستچون غفورَست و رحیم، این ترس چیست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵بُوَد مه سایه را دایه، به مه چون میرسد سایه؟بگو ای مه نمیدانم، تو را خانه کجا باشد؟نشانِ ماه میدیدم، به صد خانه بگردیدماز این تفتیش(۲۰) بِرهانم، تو را خانه کجا باشد؟(۲۰) تفتیش: جستجو، وارسی----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۴۱گیرم که نبینی رُخِ آن دخترِ چینیاز جنبشِ او جنبشِ این پرده نبینی؟از تابشِ آن مَه که در افلاکْ نهان استصد ماه بدیدی تو در اجزای زمینیای برگِ پریشان شده در بادِ مخالفگر باد نبینی تو نبینی که چنینی؟!مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵گر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بیخان و بیمانت کنممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۱)(۲۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۲)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۳)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۳) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۲۴) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُونست، نه موقوفِ علل(۲۴) نَفَخْتُ: دمیدم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامَکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۵) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۶) و سَنی(۲۷)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۲۶) حَبر: دانشمند، دانا(۲۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵در گویّ(۲۸) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۹)دست وادار از سِبالِ(۳۰) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۲۸) گَو: گودال(۲۹) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۳۰) سِبال: سبیل----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰آشنایی گیر شبها تا به روزبا چنین اِستارههای دیوسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفتاندازِ(۳۱) قلعهٔ آسمان(۳۱) نفتاندازَنده: کسی که آتش میبارد.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷بیا ای یارِ لعلین لب، دلم گم گشت در قالبدلم داغِ شما دارد، یقین پیشِ شما باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵۳بیهمگان به سر شود، بیتو به سر نمیشودداغِ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۹هر که را باشد ز سینه فتحِ باب او ز هر شهری، ببیند آفتابحق پدید است از میانِ دیگرانهمچو ماه اندر میانِ اَخترانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷دلِ من در فراقِ جان چو ماری سرزده پیچانبه گِردِ نقشِ تو گردان مثالِ آسیا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷همه عالم چو تنند و تو سر و جانِ همهکی شود زنده تنی که سرِ او گشت جدا؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰هرکه او بیسَر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۳۲) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد(۳۲) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷بگفتم ای دلِ مسکین بیا بر جایِ خود بنشینحذر کن ز آتشِ پُرکین، دلِ من گفت: تا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۱آن باده به جز یک دم دل را نکند خرّمهرگز نکُشد غم را، هرگز نَکَنَد کین رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷فروبستهست تدبیرم، بیا ای یارْ شبگیرمبپرس از شاهِ کشمیرم کسی را کآشنا باشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۳۳)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش(۳۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷خود او پیدا و پنهان است، جهان نقش است و او جان استبیندیش این چه سلطان است، مگر نورِ خدا باشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶از همه اوهام و تصویرات، دور نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷خروش و جوشِ هر مستی ز جوشِ خُمِّ می باشدسبکساریِّ هر آهن ز تو آهنربا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴شب که جهان است پر از لولیان(۳۴)زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۳۵)(۳۴) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۳۵) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴گر نخواهم داد، خود ننمایَمش چونْش کردم بستهدل، بگشایمشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ لیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شدهوان کهربایِ روح بین در جذبِ هر کاه آمدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷چون مردمِ دیوانه ویران کنم این خانهآن وصل بدین هجران، یعنی بنمیارزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷خریدی خانهٔ دل را، دل آنِ توست، میدانیهر آنچه هست در خانه از آنِ کدخدا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵نگفتمت که صفتهایِ زشت در تو نهندکه گم کنی که سرچشمهٔ صفات منمنگفتمت که مگو کارِ بنده از چه جهتنظام گیرد، خلّاقِ بیجهات منماگر چراغدلی(۳۶)، دانکه راهِ خانه کجاستوگر خداصفتی، دانکه کدخدات منم(۳۶) چراغدل: دارای دل روشن، مجازاً صاحبِ معرفت----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳مشتریِّ ماست اللهُاشْتَریٰ(۳۷)از غمِ هر مشتری هین برتر آ«کسی که فرموده است: «خداوند میخرد»، مشتری ماست. بهوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»«خداوند، جان و مالِ مؤمنان را به بهای بهشت خریده است… .»(۳۷) اِشترى: خريد----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۳۸)(۳۸) عَنا: رنج----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴خانه را من رُوفتم از نیک و بدخانهام پُرَّست از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷قماشی کآنِ تو نَبوَد برون انداز از خانهدرونِ مسجدِ اَقصیٰ سگِ مُرده چرا باشد؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷هرچه اندیشی، پذیرای فناستآنکه در اندیشه نآید، آن خداستبر درِ این خانه گستاخی ز چیستگر همیدانند کاندر خانه کیست؟ابلهان، تعظیمِ مسجد میکننددر خرابی اهلِ دل، جِدّ میکنندآن مجاز است، این حقیقت ای خراننیست مسجد جز درونِ سَرورانمسجدی کآن اندرونِ اولیاستسجدهگاهِ جمله است، آنجا خداستتا دلِ مردِ خدا نآمد به دردهیچ قَرنی(۳۹) را خدا رسوا نکردقصدِ جنگِ انبیا میداشتندجسم دیدند آدمی پنداشتنددر تو هست اخلاقِ آن پیشینیانچون نمیترسی که تو باشی همان؟آن نشانی ها همه چون در تو هستچون تو زیشانی، کجا خواهی برست؟(۳۹) قَرن: مردمی را گویند که در زمان واحدِ نزدیک به هم زندگی میکنند.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵عاشقی بر من، پریشانت کنمکم عمارت کن، که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بیخان و بیمانت کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷مسلّم گشت دلداری تو را، ای تو دلِ عالَممسلّم گشت جانبخشی تو را، وآن دم تو را باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱جانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنگوهرِ باقی، درآ در دیدههاسنگ بِستان، باقیان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹بداد پندم استادِ عشق ز استادیکه هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادیهر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدیز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۴۰)مگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطانچنانکه داد به بِشر(۴۱) و جنیدِ بغدادی(۴۲)به وعدههایِ خوشش اعتماد کن ای جانکه شاه مِثل ندارد به راستمیعادی(۴۳)(۴۰) فصّادی: رگزنی، حجامتگری(۴۱) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد میزیست.(۴۲) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۴۳) راستمیعادی: صدقِ قول، راستوعده بودن.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷که دریا را شکافیدن بُوَد چالاکیِ موسیٰقبایِ مه شکافیدن ز نورِ مصطفیٰ باشدقرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۶۳«فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.»«پس به موسى وحى كرديم كه: عصايت را بر دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره چون كوهى عظيم گشت.»قرآن کریم، سورهٔ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۱«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.»«چون آسمان شكافته شود.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیام«بهوش باش ای بزرگمرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۴۰جهدِ فرعونی، چو بیتوفیق بودهرچه او میدوخت، آن تَفتیق(۴۴) بود(۴۴) تَفتیق: شکافتن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۴۵) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُونست، نه موقوفِ علل(۴۵) نَفَخْتُ: دمیدم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷برآرد عشق یک فتنه که مردم راهِ کُه گیردبه شهر اندر کسی مانَد که جویایِ فنا باشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۶) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۴۶) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۶اندرین آهنگ(۴۷)، منگر سُست و پستکاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنْفُس است(۴۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون----------قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۷«وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ.»«بارهايتان را به شهرهايى كه جز به رنج تن بدانها نتوانيد رسيد، حمل مىكنند، زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیرانز آتش هر که نگریزد چو ابراهیمِ ما باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰مَگُریز، ای برادر، تو ز شعلههایِ آذرز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟به خدا تو را نَسوزد، رُخِ تو چو زَر فُروزَدکه خلیلزادهای تو، ز قدیم آشناییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد؟ تا گریزد آنکه بیرونی بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵چون خلیلی(۴۸)، هیچ از آتش مترسمن ز آتش صد گلستانت کنمقرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۶۹«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ»«گفتيم: «اى آتش، بر ابراهيم خنک و سلامت باش.»»(۴۸) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.-------------------------مجموع لغات:(۱) تا باشد: ببینیم چه میشود(۲) مسجدِ اَقصیٰ: مسجد بزرگ و معروف در بیتالـمقدس(۳) نخجیر: شکار، صید، بز کوهی(۴) احتما: پرهیز(۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سُرمه برای تقویتِ چشم(۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.(۷) لَعبِ معکوس: بازی وارونه(۸) فَرزینبند: فرزین مهرهای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم میگویند. فَرزینبند، شگردی است در شطرنج، که اهلش از آن اطلاع دارند.(۹) مُضْمَر: پوشیده، پنهان(۱۰) لاجَرَم: به ناچار(۱۱) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان(۱۲) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۱۳) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۱۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن(۱۵) قاهر: چیره، غالب(۱۶) خاقان: لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه(۱۷) فارِغ: راحت و آسوده(۱۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم(۱۹) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۲۰) تفتیش: جستجو، وارسی(۲۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۳) حَدید: آهن(۲۴) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۶) حَبر: دانشمند، دانا(۲۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۸) گَو: گودال(۲۹) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۳۰) سِبال: سبیل(۳۱) نفتاندازَنده: کسی که آتش میبارد.(۳۲) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.(۳۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۳۴) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۳۵) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۳۶) چراغدل: دارای دل روشن، مجازاً صاحبِ معرفت(۳۷) اِشترى: خريد(۳۸) عَنا: رنج(۳۹) قَرن: مردمی را گویند که در زمان واحدِ نزدیک به هم زندگی میکنند.(۴۰) فصّادی: رگزنی، حجامتگری(۴۱) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد میزیست.(۴۲) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.(۴۳) راستمیعادی: صدقِ قول، راستوعده بودن.(۴۴) تَفتیق: شکافتن(۴۵) نَفَخْتُ: دمیدم(۴۶) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۴۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون(۴۸) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.
…
continue reading
1183 episode