Ganje Hozour audio Program #983
M4A•Beranda episode
Manage episode 380227694 series 1755842
Konten disediakan oleh Parviz Shahbazi. Semua konten podcast termasuk episode, grafik, dan deskripsi podcast diunggah dan disediakan langsung oleh Parviz Shahbazi atau mitra platform podcast mereka. Jika Anda yakin seseorang menggunakan karya berhak cipta Anda tanpa izin, Anda dapat mengikuti proses yang diuraikan di sini https://id.player.fm/legal.
برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۷ اکتبر ۲۰۲۳ - ۲۶ مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۳ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان راتا چشمهها گشاید ز اشکوفه، بوستان راآبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم استز آن مَردُمک چو دریا کردهست دیدگان راهرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیندکاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان رااندر شکم چه باشد؟ و اندر عدم چه باشد؟کاندر لَحَد ز نورت، رقص است استخوان رابر پردههایِ دنیا، بسیار رقص کردیمچابک شوید یاران، مر رقصِ آن جهان راجانها چو میبرقصد، با کُندههایِ قالبخاصه چو بگسلانَد(۱) این کُندهٔ گران راپس ز اوّلِ ولادت، بودیم پایکوباندر ظلمتِ رَحِمها از بهرِ شُکرِ جان راپس جمله صوفیانیم، از خانقَه رسیدهرقصان و شُکرگویان، این لوتِ(۲) رایگان رااین لوت را اگر جان، بدْهیم رایگان استخود چیست جانِ صوفی، این گنجِ شایگان(۳) را؟چون خوانِ این جهان را، سرپوش آسمان استاز خوانِ حق چه گویم؟ زَهره بُوَد زبان را؟ما صوفیانِ راهیم، ما طبلخوارِ(۴) شاهیمپاینده دار یا رَب، این کاسه را و خوان رادر کاسههای شاهان، جز کاسهشُستِ(۵) ما نیهر خام درنیابد این کاسه را و نان رااز کاسههای نعمت، تا کاسهٔ مُلَوَّث(۶)پیشِ مگس چه فرق است؟ آن ننگِ میزبان راو آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیدهگَه میگزد زبان را، گَه میزند دهان را(۱) بگسلاند: پاره کند(۲) لوت: غذا، طعام(۳) شایگان: شاهانه، عظیم(۴) طبلخوار: روزیخوار(۵) کاسهشُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز(۶) مُلَوَّث: آلوده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان راتا چشمهها گشاید ز اشکوفه، بوستان راآبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم استز آن مَردُمک چو دریا کردهست دیدگان راهرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیندکاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2455اصل و سرچشمۀ خوشی، آن است آن زود تَجْری تَحْتَهَاالْاَنهار خوان قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۱۱Quran, Al-Buruj(#85), Line #11«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ.»«براى كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند بهشتهايى است كه در آن نهرها جارى است و آن كاميابى بزرگى است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷)(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجدِ اقْصیٰ و غمگین شدنِ سلیمان علیهالسّلام از آن، چون به سخن آمد با او و خاصیّت و نامِ خود بگفتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373پس سلیمان دید اندر گوشهای نوگیاهی رُسته همچون خوشهایدید بس نادرگیاهی(۸) سبز و تَر میرُبود آن سبزیَش نور از بَصَرپس سلامش کرد در حال آن حشیش(۹) او جوابش گفت و بِشْگِفت از خوشیش گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان گفت: خَرّوب(۱۰) است ای شاهِ جهانگفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم، مکان ویران شودمن که خَرّوبم، خرابِ منزلم هادمِ بنیادِ این آب و گِلمپس سلیمان آن زمان دانست زود که اَجَل آمد، سفر خواهد نمودگفت: تا من هستم، این مسجد یقین در خَلَل نآید ز آفاتِ زمین تا که من باشم، وجودِ من بود مسجدِ اَقصیٰ مُخَلْخَل(۱۱) کِی شود؟پس که هَدْمِ(۱۲) مسجدِ ما بیگمان نَبْوَد اِلّا بعدِ مرگِ ما، بِدانمسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَد عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۱۳)؟خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۱۴) بِهاز پدر آموز ای روشنجَبین(۱۵) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۶) پیش از اینقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، [با منذهنی] به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ(۱۷) مکر و حیلت بر فراخت باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخرُو، کردیم زردرنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۸) تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم توییهین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی تا نگردی جبری و، کژ کم تنیقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.] بر درختِ جبر تا کِی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۹) او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو چون بَوُد اِکراه(۲۰) با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی(۲۱)؟آنچنان خوش، کس رود در مُکْرَهی(۲۲)؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟بیست مَرده جنگ میکردی در آن کِت(۲۳) همی دادند پند آن دیگرانکه صواب اینست و، راه اینست و بس کی زند طعنه مرا؟ جز هیچکسکِی چنین گوید کسی کو مُکْرَه است؟ چون چنین جنگد کسی کو بیره است؟ هرچه نَفْست خواست، داری اختیار هرچه عقلت خواست، آری اضطرارداند او کو نیکبخت و مَحْرَم است زیرکی ز ابلیس و، عشق از آدم استزیرکی، سَبّاحی(۲۴) آمد در بِحار کم رهَد، غرق است او پایانِ کارهِلْ(۲۵) سِباحت(۲۶) را، رها کن کبر و کین نیست جیحون(۲۷)، نیست جو، دریاست اینوآنگهان دریایِ ژرفِ بیپناه در رُباید هفت دریا را چو کاه عشق، چون کَشتی بُوَد بهرِ خواص کم بُوَد آفت، بُوَد اغلب خلاصزیرَکی بفْروش و حیرانی بخر زیرکی ظنّست و حَیرانی نظرعقل، قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ حَسْبِیَالله گُو که اللهام کَفیٰقرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸Quran, Al-Zumar(#39), Line #36,38«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»«… آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست … ؟»«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»«… بگو: خدا براى من بس است … .»همچو کَنعان سر ز کشتی وا مَکَش که غرورش، داد نَفْسِ زیرَکَشکه برآیم بر سرِ کوهِ مَشید(۲۸) مِنّتِ نوحم چرا باید کشید؟ چون رَمى از مِنَّتش اى بیرَشَد(۲۹)؟ كه خدا هم مِنّتِ او مىكشدچون نباشد مِنَّتش بر جانِ ما چونکه شکر و مِنَّتش گوید خدا؟تو چه دانی ای غَرارۀ(۳۰) پُر حسد؟ مِنّتِ او را خدا هم میکَشَدکاشکی او آشنا نآموختی تا طمع در نوح و کَشتی دوختیکاش چون طفل از حِیَل(۳۱) جاهل بُدی تا چو طفلان چنگ در مادر زدی یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی(۳۲) علمِ وحیِ دل، ربودی از ولیبا چنین نوری، چو پیش آری کتاب جانِ وحیآسایِ تو، آرَد عِتاب(۳۳)چون تیمّم با وجودِ آب، دان علمِ نَقْلی با دَمِ قطبِ زمانخویش ابله کن، تَبَع(۳۴) میرو سپس رَستگی زین ابلهی یابی و بساَکْثَر اهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه، ای پدر بهرِ این گفتهست سلطانُ الْبَشَرحدیث نبوی«اَكْثَرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه»«بیشترِ اهلِ بهشت، ابلهاناند»زیرکی چون کِبر و بادانگیزِ توست ابلهی شو تا بمانَد دل دُرُستابلهی نَه کو به مَسخَرْگی دوتُوست ابلهی کو والِه و حیرانِ هوستابلهانند آن زنانِ دستبُر از کف، ابله وز رخِ یوسف نُذُر(۳۵)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱Quran, Yusuf(#12), Line #31«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.»«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يک كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.» عقل را قربان کن اندر عشقِ دوستعقلها باری(۳۶) از آن سوی است کوستعقلها آن سو فرستاده عقول مانده اینسو که نه معشوق است، گول زین سَر از حیرت گر این عقلت رود هر سَرِ مویت، سَر و عقلی شودنیست آن سو رنجِ فکرت بر دِماغ(۳۷)که دِماغ و عقل رویَد دشت و باغسویِ دشت، از دشت نکته بشنوی سویِ باغ آیی، شود نخلت رَوی(۳۸)اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۳۹)تا قلاووزت(۴۰) نجنبد، تو مَجُنبهر که او بی سَر بجنبد، دُم بُوَد جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود کَژرو و شبکور و زشت و زهرناک پیشۀ او خَستنِ(۴۱) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَدخود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن تا رهد جانریزهاش ز آن شومتنواسِتان از دستِ دیوانه سلاح تا ز تو راضی شود عدل و صلاحچون سلاحش هست و عقلش نه، ببند دستِ او را، ورنه آرَد صد گزند(۸) نادرگیاه: در اینجا یعنی گیاه عجیب(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف(۱۲) هَدْم: ویران کردن، ویرانی(۱۳) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۵) جَبین: پیشانی(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۷) لِوا: پرچم(۱۸) صَبّاغ: رنگرز(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن(۲۱) دامن کشی: میخرامی، با تکبّر راه میروی(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری(۲۷) جیحون: در اینجا رودخانه بهطور مطلق(۲۸) مَشید: استوار و بلند(۲۹) رَشَد: هدایت(۳۰) غَراره: غفلت، در اینجا یعنی مغرور(۳۱) حِیَل: حیلهها(۳۲) مَلی: مخفف مَلیء، بهمعنی پُر(۳۳) عِتاب: نکوهش(۳۴) تَبَع: تابع(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم بهمعنی ترساننده هست و هم ترسانده شده؛ آگاه(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.(۳۷) دِماغ: مغز(۳۸) رَویّ: سیراب(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #262همچو خادم دان مُراعاتِ خَسانبیکسی بهتر، ز عِشوهٔ ناکَساندر زمینِ مردمان، خانه مکُنکارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُنکیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ توکز برای اوست غمناکیِّ توتا تو تن را چرب و شیرین میدهیجوهرِ خود را نبینی فَربِهیگر میانِ مُشک تن را جا شودروزِ مُردن گَندِ او پیدا شودمُشک را بر تن مزن، بر دل بمالمُشک چهبْوَد؟ نامِ پاکِ ذوالْجَلال(۴۲)آن منافق مُشک بر تن مینهدروح را در قعرِ گُلْخَن(۴۳) مینهدبر زبان، نام حق و، در جانِ اوگَندها از فکرِ بیایمانِ اوذکر، با او همچو سبزه گُلْخَن استبر سرِ مَبْرَز(۴۴) گُل است و، سوسن استحدیث«اِيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ»«از سبزههای دمیده در سِرگینزار(۴۵) بپرهیزید»آن نبات آنجا یقین، عاریّت استجایِ آن گُل، مجلس است و عشرت استطیّبات آید به سویِ طیّبینلِلْخَبیثینَ الْخَبیثاتست هینقرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶Quran, An-Noor(#24), Line #26«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»«زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در بارهشان مىگويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»کین مدار آنها که از کین گُمْرَهندگورشان پهلویِ کینداران نهنداصلِ کینه دوزخ است و، کینِ تو جزوِ آن کُلّ است و، خصمِ دینِ توچون تو جزوِ دوزخی، پس هوش دار جزو، سویِ کُلِّ خود گیرد قرارتلخ با تلخان یقین مُلحَق شودکَی دَمِ باطل قرینِ حق شود؟ای برادر تو همآن اندیشهییمابقی تو استخوان و ریشهییگر گُل است اندیشهٔ تو، گُلْشنیور بُوَد خاری، تو هیمهٔ(۴۶) گُلْخَنیگر گلابی، بر سر و جَیبت زنندور تو چون بَوْلی(۴۷) بُرونت افکنندطبلهها(۴۸) در پیشِ عَطّاران ببینجنس را با جنسِ خود کرده قرینجنسها با جنسها آمیختهزین تجانس(۴۹)، زینتی انگیختهگر درآمیزند عُود و شِکَّرشبرگزیند یَک یَک از یکدیگرشطبلهها بشکست و جانها ریختندنیک و بد در همدگر آمیختندحق، فرستاد انبیا را با وَرَق(۵۰)تا گُزید این دانهها را بر طَبَقپیش ازین ما اُمَّتِ واحد بُدیمکس ندانستی که ما نیک و بَدیمقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۳Quran, Al-Baqarah(#2), Line #213«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.»«مردم يك امّت بودند، پس خدا پيامبران بشارتدهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب بر آنها نازل شده و حجّتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مىكردند راه نمود، كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مىكند.»قلب(۵۱) و نیکو، در جهان بودی روانچون همه شب بود و، ما چون شبروانتا برآمد آفتابِ انبیاگفت: ای غِش(۵۲) دور شو، صافی بیاچشم، داند فرق کردن رنگ راچشم، داند لعل را و، سنگ راچشم، داند گوهر و، خاشاک راچشم را زآن میخلد خاشاکهادشمنِ روزند، این قَلّابکان(۵۳)عاشقِ روزند، آن زرهایِ کانزآنکه روزست آینهٔ تعریفِ اوتا ببیند اشرفی، تشریفِ اوحق، قیامت را لقب زآن روز کردروز بنماید جمالِ سُرخ و زردپس حقیقت، روز سرِّ اولیاستروز، پیش ماهشان چون سایههاستعکسِ رازِ مردِ حق دانید روز عکسِ ستّاریش، شامِ چشمدوزقرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Hajj(#22), Line #17«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.»«خدا ميان آنان كه ايمان آوردهاند و آنان كه كيش يهود يا صابئان يا نصارى يا مجوس برگزيدهاند و آنان كه مشرك شدهاند، در روز قيامت حكم مىكند. زيرا او بر هر كارى ناظر است.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۹Quran, Yaseen(#36), Line #59«وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ.»«اى گناهكاران، امروز كنارى گيريد.»زآن سبب فرمود یزدان: وَالضُّحیٰ وَالضُحیٰ نورِ ضمیرِ مُصْطَفیٰقولِ دیگر کاین ضُحیٰ را خواست دوست هم برای آنکه این هم عکسِ اوستقرآن کریم، سورهٔ ضحی (۹۳)، آیات ۱ تا ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #1-3«وَالضُّحَىٰ.»«سوگند به آغاز روز.»«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ.»«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.»«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ.»«كه پروردگارت تو را ترك نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»ورنه بر فانی قَسَم گفتن، خطاستخود فنا چه لایقِ گفتِ خداست؟(۴۲) ذوالْجَلال: دارندهٔ شکوه(۴۳) گُلْخَن: تون و آتشخانهٔ حمام(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز(۴۵) سِرگین: مدفوع(۴۶) هیمه: هیزم(۴۷) بُول: ادرار(۴۸) طبله: صندوق کوچک، صندوقچه(۴۹) تجانس: همجنس بودن(۵۰) فرستادنِ وَرَق: در اینجا یعنی نازل کردن کتابهای آسمانی(۵۱) قلب: تقلّبی(۵۲) غِش: ناخالصی، در اینجا یعنی تقلّبی(۵۳) قَلّاب: آنکه سکههای تقلّبی بزند.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298از خلیلی، لٰا اُحِبُّ الآفِلینپس فنا چون خواست ربُّالعالَمین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298-1لٰا اُحِبُّ الآفِلین گفت آن خَلیلکی فنا خواهد ازین ربِّ جَلیلقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶Quran, Al-An’aam(#6), Line #76«…فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»«…پس آنگاه که غروب کرد گفت: من افولکنندگان را دوست نمیدارم»باز وَاللَّیل است ستّاریِّ اووآن تنِ خاکیِّ زَنگاریِ(۵۴) اوآفتابش چون برآمد زآن فلکبا شبِ تن گفت: هین ما وَدَّعَک(۵۵)قرآن کریم، سوره الضحی (۹۳)، آیه ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #3«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ» «پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است.»وصل، پیدا گشت از عینِ بلازآن حلاوت شد عبارت ما قَلا(۵۶)هر عبارت خود نشانِ حالتی استحال، چون دست و، عبارت آلتی استآلتِ زرگر به دستِ کفشگرهمچو دانهٔ کِشت کرده ریگ در آلتِ اِسکاف(۵۷) پیشِ برزگرپیشِ سگ کَه، استخوان در پیشِ خَربود اَنَا الْحق در لبِ منصور، نوربود اَنَاللّه در لبِ فرعون زور(۵۸)شد عصا اندر کفِ موسی گواشد عصا اندر کفِ ساحر هَبا(۵۹)زین سبب عیسی بدان همراهِ خَوددر نیآموزید آن اسمِ صَمَد(۶۰)کو، نداند نقص بر آلت نهدسنگ بر گِل زن تو، آتش کِی جهد؟دست و آلت همچو سنگ و آهن استجفت باید، جفت، شرطِ زادن استآنکه بی جُفت است و بی آلت، یکیستدر عدد شکّ است و آن یک بیشکیستآنکه دو گفت و، سه گفت و، بیش ازینمُتَّفِق باشند در واحد، یقیناَحْوَلی(۶۱) چون دفع شد، یکسان شونددو سه گویان(۶۲) هم، یکی گویان(۶۳) شوندگر یکی گُویی تو در میدانِ اوگِرد بر میگرد از چوگانِ اوگوی، آنگه راست و بینقصان شودکو ز زخمِ دستِ شه، رقصان شودگوش دار، ای اَحوَل اینها را به هوشدارویِ دیده بکَش از راهِ گوشپس کلامِ پاک در دل های کورمینپاید، میرود تا اصلِ نورحدیث«خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ؛ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.»«حکمت را هرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق آنقدر میجنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.»وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژمیرود چون کفشِ کژ در پایِ کژگرچه حکمت را به تکرار آوریچون تو نااهلی، شود از تو بَری(۶۴)ورچه بنْویسی نشانش میکنیورچه میلافی بیانش میکنیاو ز تو رو در کَشَد ای پُرستیزبندها را بگسَلَد وز تو گُریزور نخوانی و، ببیند سوزِ توعِلم باشد مرغِ دستآموزِ تواو نپاید پیشِ هر نااُوستاهمچو طاووسی به خانهٔ روستا(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.(۵۷) اِسکاف: کفشگر.(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.(۶۰) صَمَد: بی نیاز.(۶۱) اَحوَل: دوبین(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.(۶۴) بَری: فراری، گریزان-------------------------مجموع لغات:(۱) بگسلاند: پاره کند(۲) لوت: غذا، طعام(۳) شایگان: شاهانه، عظیم(۴) طبلخوار: روزیخوار(۵) کاسهشُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز(۶) مُلَوَّث: آلوده(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۸) نادرگیاه: در اینجا یعنی گیاه عجیب(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف(۱۲) هَدْم: ویران کردن، ویرانی(۱۳) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۵) جَبین: پیشانی(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۷) لِوا: پرچم(۱۸) صَبّاغ: رنگرز(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن(۲۱) دامن کشی: میخرامی، با تکبّر راه میروی(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری(۲۷) جیحون: در اینجا رودخانه بهطور مطلق(۲۸) مَشید: استوار و بلند(۲۹) رَشَد: هدایت(۳۰) غَراره: غفلت، در اینجا یعنی مغرور(۳۱) حِیَل: حیلهها(۳۲) مَلی: مخفف مَلیء، بهمعنی پُر(۳۳) عِتاب: نکوهش(۳۴) تَبَع: تابع(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم بهمعنی ترساننده هست و هم ترسانده شده؛ آگاه(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.(۳۷) دِماغ: مغز(۳۸) رَویّ: سیراب(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.(۴۲) ذوالْجَلال: دارندهٔ شکوه(۴۳) گُلْخَن: تون و آتشخانهٔ حمام(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز(۴۵) سِرگین: مدفوع(۴۶) هیمه: هیزم(۴۷) بُول: ادرار(۴۸) طبله: صندوق کوچک، صندوقچه(۴۹) تجانس: همجنس بودن(۵۰) فرستادنِ وَرَق: در اینجا یعنی نازل کردن کتابهای آسمانی(۵۱) قلب: تقلّبی(۵۲) غِش: ناخالصی، در اینجا یعنی تقلّبی(۵۳) قَلّاب: آنکه سکههای تقلّبی بزند.(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.(۵۷) اِسکاف: کفشگر.(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.(۶۰) صَمَد: بی نیاز.(۶۱) اَحوَل: دوبین(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.(۶۴) بَری: فراری، گریزان----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میر آب بگشا آن چشمه روان راتا چشمهها گشاید ز اشکوفه بوستان راآب حیات لطفت در ظلمت دو چشم استز آن مردمک چو دریا کردهست دیدگان راهرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیندکاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان رااندر شکم چه باشد و اندر عدم چه باشدکاندر لحد ز نورت رقص است استخوان رابر پردههای دنیا بسیار رقص کردیمچابک شوید یاران مر رقص آن جهان راجانها چو میبرقصد با کندههای قالبخاصه چو بگسلاند این کنده گران راپس ز اول ولادت بودیم پایکوباندر ظلمت رحمها از بهر شکر جان راپس جمله صوفیانیم از خانقه رسیدهرقصان و شکرگویان این لوت رایگان رااین لوت را اگر جان بدهیم رایگان استخود چیست جان صوفی این گنج شایگان راچون خوان این جهان را سرپوش آسمان استاز خوان حق چه گویم زهره بود زبان راما صوفیان راهیم ما طبلخوار شاهیمپاینده دار یا رب این کاسه را و خوان رادر کاسههای شاهان جز کاسهشست ما نیهر خام درنیابد این کاسه را و نان رااز کاسههای نعمت تا کاسه ملوثپیش مگس چه فرق است آن ننگ میزبان راو آن کس که کس بود او ناخورده و چشیدهگه میگزد زبان را گه میزند دهان رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میر آب بگشا آن چشمه روان راتا چشمهها گشاید ز اشکوفه بوستان راآب حیات لطفت در ظلمت دو چشم استز آن مردمک چو دریا کردهست دیدگان راهرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیندکاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2455اصل و سرچشمه خوشی آن است آن زود تجری تحتهاالانهار خوان قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۱۱Quran, Al-Buruj(#85), Line #11«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ.»«براى كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند بهشتهايى است كه در آن نهرها جارى است و آن كاميابى بزرگى است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالقصه رستن خروب در گوشه مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373پس سلیمان دید اندر گوشهای نوگیاهی رسته همچون خوشهایدید بس نادرگیاهی سبز و تر میربود آن سبزیش نور از بصرپس سلامش کرد در حال آن حشیش او جوابش گفت و بشگفت از خوشیش گفت نامت چیست برگو بیدهان گفت خروب است ای شاه جهانگفت اندر تو چه خاصیت بود گفت من رستم مکان ویران شودمن که خروبم خراب منزلم هادم بنیاد این آب و گلمپس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمد سفر خواهد نمودگفت تا من هستم این مسجد یقین در خلل نآید ز آفات زمین تا که من باشم وجود من بود مسجد اقصی مخلخل کی شودپس که هدم مسجد ما بیگمان نبود الا بعد مرگ ما بدانمسجدست آن دل که جسمش ساجدست یار بد خروب هر جا مسجدستیار بد چون رست در تو مهر او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگوبرکن از بیخش که گر سر برزند مر تو را و مسجدت را برکند عاشقا خروب تو آمد کژی همچو طفلان سوی کژ چون میغژیخویش مجرم دان و مجرم گو مترس تا ندزدد از تو آن استاد درسچون بگویی جاهلم تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس بهاز پدر آموز ای روشنجبین ربنا گفت و ظلمنا پیش از اینقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، [با منذهنی] به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت نه لوای مکر و حیلت بر فراخت باز آن ابلیس بحث آغاز کرد که بدم من سرخرو کردیم زردرنگ رنگ توست صباغم تویی اصل جرم و آفت و داغم توییهین بخوان رب بما اغویتنی تا نگردی جبری و کژ کم تنیقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هرکسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.] بر درخت جبر تا کی برجهی اختیار خویش را یکسو نهیهمچو آن ابلیس و ذریات او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو چون بود اکراه با چندان خوشی که تو در عصیان همی دامن کشیآنچنان خوش کس رود در مکرهیکس چنان رقصان دود در گمرهیبیست مرده جنگ میکردی در آن کت همی دادند پند آن دیگرانکه صواب اینست و راه اینست و بس کی زند طعنه مرا جز هیچکسکی چنین گوید کسی کو مکره استچون چنین جنگد کسی کو بیره استهرچه نفست خواست داری اختیار هرچه عقلت خواست آری اضطرارداند او کو نیکبخت و محرم است زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم استزیرکی سباحی آمد در بحار کم رهد غرق است او پایان کارهل سباحت را رها کن کبر و کین نیست جیحون نیست جو دریاست اینوآنگهان دریای ژرف بیپناه در رباید هفت دریا را چو کاه عشق چون کشتی بود بهر خواص کم بود آفت بود اغلب خلاصزیرکی بفروش و حیرانی بخر زیرکی ظنست و حیرانی نظرعقل قربان کن به پیش مصطفی حسبیالله گو که اللهام کفیقرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸Quran, Al-Zumar(#39), Line #36,38«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»«… آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست … ؟»«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»«… بگو: خدا براى من بس است … .»همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش که غرورش داد نفس زیرکشکه برآیم بر سر کوه مشیدمنت نوحم چرا باید کشید چون رمى از منتش اى بیرشد كه خدا هم منت او مىكشدچون نباشد منتش بر جان ما چونکه شکر و منتش گوید خداتو چه دانی ای غراره پر حسد منت او را خدا هم میکشدکاشکی او آشنا نآموختی تا طمع در نوح و کشتی دوختیکاش چون طفل از حیل جاهل بدی تا چو طفلان چنگ در مادر زدی یا به علم نقل کم بودی ملی علم وحی دل ربودی از ولیبا چنین نوری چو پیش آری کتاب جان وحیآسای تو آرد عتابچون تیمم با وجود آب دان علم نقلی با دم قطب زمانخویش ابله کن تبع میرو سپس رستگی زین ابلهی یابی و بساکثر اهل الجنه البله ای پدر بهر این گفتهست سلطان البشرحدیث نبوی«اَكْثَرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه»«بیشترِ اهلِ بهشت، ابلهاناند»زیرکی چون کبر و بادانگیز توست ابلهی شو تا بماند دل درستابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست ابلهی کو واله و حیران هوستابلهانند آن زنان دستبر از کف ابله وز رخ یوسف نذرقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱Quran, Yusuf(#12), Line #31«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.»«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يک كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.» عقل را قربان کن اندر عشق دوستعقلها باری از آن سوی است کوستعقلها آن سو فرستاده عقول مانده اینسو که نه معشوق است گول زین سر از حیرت گر این عقلت رود هر سر مویت سر و عقلی شودنیست آن سو رنج فکرت بر دماغکه دماغ و عقل روید دشت و باغسوی دشت از دشت نکته بشنوی سوی باغ آیی شود نخلت رویاندرین ره ترک کن طاق و طرنبتا قلاووزت نجنبد تو مجنبهر که او بی سر بجنبد دم بود جنبشش چون جنبش کژدم بود کژرو و شبکور و زشت و زهرناک پیشه او خستن اجسام پاکسر بکوب آن را که سرش این بود خلق و خوی مستمرش این بودخود صلاح اوست آن سرکوفتن تا رهد جانریزهاش ز آن شومتنواستان از دست دیوانه سلاح تا ز تو راضی شود عدل و صلاحچون سلاحش هست و عقلش نه ببند دست او را ورنه آرد صد گزندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #262همچو خادم دان مراعات خسانبیکسی بهتر ز عشوه ناکساندر زمین مردمان خانه مکنکار خود کن کار بیگانه مکنکیست بیگانه تن خاکی توکز برای اوست غمناکی توتا تو تن را چرب و شیرین میدهیجوهر خود را نبینی فربهیگر میان مشک تن را جا شودروز مردن گند او پیدا شودمشک را بر تن مزن بر دل بمالمشک چهبود نام پاک ذوالجلالآن منافق مشک بر تن مینهدروح را در قعر گلخن مینهدبر زبان نام حق و در جان اوگندها از فکر بیایمان اوذکر با او همچو سبزه گلخن استبر سر مبرز گل است و سوسن استحدیث«اِيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ»«از سبزههای دمیده در سِرگینزار بپرهیزید»آن نبات آنجا یقین عاریت استجای آن گل مجلس است و عشرت استطیبات آید به سوی طیبینللخبیثین الخبیثاتست هینقرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶Quran, An-Noor(#24), Line #26«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»«زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در بارهشان مىگويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»کین مدار آنها که از کین گمرهندگورشان پهلوی کینداران نهنداصل کینه دوزخ است و کین تو جزو آن کل است و خصم دین توچون تو جزو دوزخی پس هوش دار جزو سوی کل خود گیرد قرارتلخ با تلخان یقین ملحق شودکی دم باطل قرین حق شودای برادر تو همآن اندیشهییمابقی تو استخوان و ریشهییگر گل است اندیشه تو گلشنیور بود خاری تو هیمه گلخنیگر گلابی بر سر و جیبت زنندور تو چون بولی برونت افکنندطبلهها در پیش عطاران ببینجنس را با جنس خود کرده قرینجنسها با جنسها آمیختهزین تجانس زینتی انگیختهگر درآمیزند عود و شکرشبرگزیند یک یک از یکدیگرشطبلهها بشکست و جانها ریختندنیک و بد در همدگر آمیختندحق فرستاد انبیا را با ورقتا گزید این دانهها را بر طبقپیش ازین ما امت واحد بدیمکس ندانستی که ما نیک و بدیمقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۳Quran, Al-Baqarah(#2), Line #213«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.»«مردم يك امّت بودند، پس خدا پيامبران بشارتدهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب بر آنها نازل شده و حجّتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مىكردند راه نمود، كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مىكند.»قلب و نیکو در جهان بودی روانچون همه شب بود و ما چون شبروانتا برآمد آفتاب انبیاگفت ای غش دور شو صافی بیاچشم داند فرق کردن رنگ راچشم داند لعل را و سنگ راچشم داند گوهر و خاشاک راچشم را زآن میخلد خاشاکهادشمن روزند این قلابکانعاشق روزند آن زرهای کانزآنکه روزست آینه تعریف اوتا ببیند اشرفی تشریف اوحق قیامت را لقب زآن روز کردروز بنماید جمال سرخ و زردپس حقیقت روز سر اولیاستروز پیش ماهشان چون سایههاستعکس راز مرد حق دانید روز عکس ستاریش شام چشمدوزقرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Hajj(#22), Line #17«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.»«خدا ميان آنان كه ايمان آوردهاند و آنان كه كيش يهود يا صابئان يا نصارى يا مجوس برگزيدهاند و آنان كه مشرك شدهاند، در روز قيامت حكم مىكند. زيرا او بر هر كارى ناظر است.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۹Quran, Yaseen(#36), Line #59«وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ.»«اى گناهكاران، امروز كنارى گيريد.»زآن سبب فرمود یزدان والضحی والضحی نور ضمیر مصطفیقول دیگر کاین ضحی را خواست دوست هم برای آنکه این هم عکس اوستقرآن کریم، سورهٔ ضحی (۹۳)، آیات ۱ تا ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #1-3«وَالضُّحَىٰ.»«سوگند به آغاز روز.»«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ.»«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.»«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ.»«كه پروردگارت تو را ترك نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»ورنه بر فانی قسم گفتن خطاستخود فنا چه لایق گفت خداستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298از خلیلی لا احب الآفلینپس فنا چون خواست ربالعالمینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298-1لا احب الآفلین گفت آن خلیلکی فنا خواهد ازین رب جلیلقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶Quran, Al-An’aam(#6), Line #76«…فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»«…پس آنگاه که غروب کرد گفت: من افولکنندگان را دوست نمیدارم»باز واللیل است ستاری اووآن تن خاکی زنگاری اوآفتابش چون برآمد زآن فلکبا شب تن گفت هین ما ودعکقرآن کریم، سوره الضحی (۹۳)، آیه ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #3«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ» «پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است.»وصل پیدا گشت از عین بلازآن حلاوت شد عبارت ما قلاهر عبارت خود نشان حالتی استحال چون دست و عبارت آلتی استآلت زرگر به دست کفشگرهمچو دانه کشت کرده ریگ درآلت اسکاف پیش برزگرپیش سگ که استخوان در پیش خربود انا الحق در لب منصور نوربود انالله در لب فرعون زورشد عصا اندر کف موسی گواشد عصا اندر کف ساحر هبازین سبب عیسی بدان همراه خوددر نیآموزید آن اسم صمدکو نداند نقص بر آلت نهدسنگ بر گل زن تو آتش کی جهددست و آلت همچو سنگ و آهن استجفت باید جفت شرط زادن استآنکه بی جفت است و بی آلت یکیستدر عدد شک است و آن یک بیشکیستآنکه دو گفت و سه گفت و بیش ازینمتفق باشند در واحد یقیناحولی چون دفع شد یکسان شونددو سه گویان هم یکی گویان شوندگر یکی گویی تو در میدان اوگرد بر میگرد از چوگان اوگوی آنگه راست و بینقصان شودکو ز زخم دست شه رقصان شودگوش دار ای احول اینها را به هوشداروی دیده بکش از راه گوشپس کلام پاک در دل های کورمینپاید میرود تا اصل نورحدیث«خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ؛ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.»«حکمت را هرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق آنقدر میجنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.»وآن فسون دیو در دل های کژمیرود چون کفش کژ در پای کژگرچه حکمت را به تکرار آوریچون تو نااهلی شود از تو بریورچه بنویسی نشانش میکنیورچه میلافی بیانش میکنیاو ز تو رو در کشد ای پرستیزبندها را بگسلد وز تو گریزور نخوانی و ببیند سوز توعلم باشد مرغ دستآموز تواو نپاید پیش هر نااوستاهمچو طاووسی به خانه روستا
…
continue reading
1183 episode