Ganje Hozour audio Program #990
M4A•Beranda episode
Manage episode 389353502 series 1755842
Konten disediakan oleh Parviz Shahbazi. Semua konten podcast termasuk episode, grafik, dan deskripsi podcast diunggah dan disediakan langsung oleh Parviz Shahbazi atau mitra platform podcast mereka. Jika Anda yakin seseorang menggunakan karya berhak cipta Anda tanpa izin, Anda dapat mengikuti proses yang diuraikan di sini https://id.player.fm/legal.
برنامه شماره ۹۹۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۳ دسامبر ۲۰۲۳ - ۲۳ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۰ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ مایوسُفِ دیدارِ(۱) ما، رونقِ بازارِ مابر دَمِ امسالِ(۲) ما، عاشق آمد پارِ(۳) مامُفلسانیم و تویی گنجِ ما، دینارِ ماکاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ماخفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ ماخستگانیم(۴) و تویی مَرهمِ بیمارِ ماما خرابیم و تویی از کَرَم، معمارِ مادوش گفتم عشق را: ای شهِ عیّار(۵) ماسر مکش، مُنکر مشو، بُردهای دستارِ(۶) ماپس جوابم داد او: کز تو است این کارِ ماهرچه گویی وادهد چون صدا کهسارِ ماگفتمش: خود ما کُهیم، این صَدا گفتارِ ماز آنکه کُه را اختیاری نَبْوَد، ای مختارِ ماگفت: بشنو اوّلاً شَمّهای ز اسرارِ ماهر سُتوری لاغری کی کشانَد بارِ ما؟گفتمش: از ما بِبَر زحمتِ اخبارِ مابُلبلی، مستی بِکُن، هم ز بوتیمارِ(۷) ماهستیِ تو فخرِ ما، هستیِ ما عارِ مااحمد و صدّیق(۸) بین در دلِ چون غارِ مامیننوشد هر میی مستِ دُردیخوارِ(۹) ماخور ز دستِ شَه خورَد، مرغِ خوشمنقارِ ماچون بخسپد در لَحَد قالَبِ مردارِ مارَسته گردد زین قفس، طوطیِ طیّارِ(۱۰) ماخود شناسد جایِ خود، مرغِ زیرکسارِ مابَعدِ ما پیدا کُنی، در زمین آثارِ ماگر به بُستان بیتوایم، خار شد گلزارِ ماور به زندان با توایم، گُل بروید خارِ ماگر در آتش با توایم، نور گردد نارِ ماور به جنّت بیتوایم، نار شد انوارِ مااز تو شد بازِ سپید، زاغِ ما و سارِ(۱۱) مابس کُن و دیگر مگو: کاین بُوَد گفتارِ ما(۱) یوسُفِ دیدار: یوسُفِ آشکار و پیدا(۲) دَمِ امسال: لحظات امسال، زمان حال(۳) پار: پارسال، زمان گذشته(۴) خسته: زخمی(۵) عیّار: جوانمرد، زیرک(۶) دستار بُردن: بیخویش کردن، هستیِ مجازی را محو کردن(۷) بوتیمار: نام مرغی است که او را غمخورک نیز گویند.(۸) صدّیق: لقبِ ابوبکر، صحابی حضرت رسول(۹) دُردیخوار: آنکه تهنشین شراب را خورد.(۱۰) طیّار: پرواز کننده(۱۱) سار: پرندهای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ مایوسُفِ دیدارِ ما، رونقِ بازارِ مابر دَمِ امسالِ ما، عاشق آمد پارِ مامُفلسانیم و تویی گنجِ ما، دینارِ ماکاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ماخفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #707کُشتن و مُردن که بر نقشِ تن استچون انار و سیب را بشکستن استآنچه شیرین است، او شد ناردانگ(۱۲)وآنکه پوسیده است، نَبْوَد غیرِ بانگآنچه با معنی است، خود پیدا شودوآنچه پوسیده است، آن رسوا شودرُو به معنی کوش ای صورتپرستزآنکه معنی، بر تنِ صورت، پَرَستهمنشینِ اهلِ معنی باش تاهم عطا یابیّ و هم باشی فَتیٰ(۱۳)جانِ بیمعنی در این تَن، بیخِلافهست همچون تیغِ چوبین در غِلافتا غِلاف اندر بُوَد، با قیمت استچون برون شد، سوختن را آلت استتیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۱۴)بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۱۵)گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلبور بُوَد الماس، پیش آ با طَرَبتیغ، در زَرّادخانهٔ(۱۶) اولیاستدیدنِ ایشان، شما را کیمیاستجمله دانایان همین گفته، همینهست دانا رَحمَةً لِلْعالَمیناین دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند.قرآن کریم، سوره انبیا (۲۱)، آیه ۱۰۷Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.»«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»(۱۲) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه(۱۳) فَتیٰ: جوانمرد(۱۴) کارزار: جنگ و نبرد(۱۵) زار: خراب و نابسامان(۱۶) زَرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760حق، فِشانْد آن نور را بر جانهامُقبِلان(۱۷) برداشته دامانهاو آن نثارِ نور را او یافته روی، از غیرِ خدا برتافتههر که را دامانِ عشقی نا بُده ز آن نثارِ نور، بیبهره شده(۱۷) مُقبِل: نیکبخت------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1713غیرت آن باشد که او غیرِ همهستآنکه افزون از بیان و دَمدَمهستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #123هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۱۸) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۱۹) شدرُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باشخاک بر دلداریِ اَغیار پاشبرو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Fath(#48), Line #29«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»بر سرِ اَغیار چون شمشیر باشهین مکُن روباهبازی، شیر باش(۱۸) هَمسَنگ: هموزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۱۹) دَنگ: احمق، بیهوش------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۲۰)لیکَش این دانش و کِفایَت نیست(۲۰) کَفیٰ بِالله: خداوند کفایت میکند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستِکمالِ(۲۱) خود، دو اسبه تاخت(۲۲)(۲۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی(۲۲) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صُنعِ(۲۳) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بیقیمتی است(۲۳) صُنع: آفرینش، آفریدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پیِ اظهارِ کارنیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۴)لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۵)کارگاهش نیستیّ و لا بُوَدهر کجا این نیستی افزونتر استکارِ حق و کارگاهش آن سَر است(۲۴) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۲۵) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634حقِّ ذاتِ پاکِ اللهُ الصَّمَد(۲۶)که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَدمارِ بَد جانی ستاند از سَلیم(۲۷)یارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیماز قَرین بی قول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ او(۲۶) صَمَد: بینياز، از صفات خداوند(۲۷) سَلیم: سالم، درست، بیعیب------------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat) # 1873, Divan e Shamsدلدارْ مرا گفت: زِ هر دلداریگر بوسه خری، بوسه ز من خر باری(۲۸)گفتم که به زر؟ گفت که زر را چه کنم؟گفتم که به جان؟ گفت که آری، آری!(۲۸) باری: سرانجام------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ(۲۹)(۲۹) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881صد جَوالِ(۳۰) زر بیآری ای غَنیحق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۱)(۳۰) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.(۳۱) مُنحَنی: خمیده، خمیدهقامت، بیچاره و درمانده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۲)هست آن سلطانِ دلها منتظر(۳۲) بِرّ: نیکی، نیکویی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3567با خود آمد، گفت: ای بحرِ خوشی ای نهاده هوشها در بیهُشی خواب در بنهادهیی بیداریی بستهیی در بیدلی دلداریی توانگری پنهان کنی در ذُلِّ(۳۳) فقر طوقِ(۳۴) دولت بسته اندر غُلِّ(۳۵) فقر ضِدّ اندر ضِد، پنهان مُندَرَج(۳۶) آتش اندر آبِ سوزان مُنْدَرَج روضه(۳۷) اندر آتشِ نَمرود، دَرج(۳۸) دخلها رویان شده از بذل و خرج تا بگفتهٔ مصطفی شاهِ نَجاح(۳۹)اَلسَّماحُ یاٰ اُولِیالنَّعْمیٰ رَباحای صاحبان نعمت، بخشندگی مایهٔ سودمندی استحدیث«اَلسَّماحُ رَباحٌ وَ العُسرُ شُؤمٌ؛»«بخشندگی، مایهٔ سودمندی است و تنگچشمی مایهٔ ناخجستگی»مٰا نَقَص مالٌ مِنَ الصَّدْقاتِ قَطاِنَّمَاالْخَیْراتُ نِعْمَالْـمُرْتَبَطهرگز ثروت از دادنِ صدقات، کاستی نمیگیرد. همانا دادنِ خیرات و مَبَرّات، با صاحب خود نکوپیوندی دارد.جوشش و افزونیِ زر، در زکاتعصمت از فحشاء و مُنْکَر، در صَلات(۴۰)قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت (۲۹)، آیهٔ ۴۵Quran, Al-Ankaboot(#29), Line #45 «… إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ …» «… همانا نماز آدمی را از تبهکاری و زشتی بازمیدارد …»آن زکاتت کیسهات را پاسبانوآن صَلاتت هم ز گرگانت شبانمیوهٔ شیرین نهان در شاخ و برگ زندگیِّ جاودان در زیرِ مرگ زِبْل(۴۱)، گشته قوتِ خاک از شیوهای زآن غذا، زاده زمین را میوهای در عدم پنهان شده موجودییدر سرشتِ ساجدی، مسجودییآهن و سنگ از برونش مُظْلِمی(۴۲) اندرون نوریّ و، شمعِ عالَمی دَرْج در خوفی هزاران ایمنی در سوادِ چشم، چندان روشنی اندرونِ گاوِ تن، شهزادهییگنج در ویرانهیی بنهادهییتا خری پیری گریزد زآن نفیسگاو بیند شاه نی، یعنی بِلیس(۴۳)(۳۳) ذُلّ: خواری(۳۴) طُوق: گردنبند(۳۵) غُلّ: زنجیر(۳۶) مُندَرَج: درج شده، نهفته شده(۳۷) روضه: باغ(۳۸) دَرج: چیزی را در چیز دیگر پیچیدن، نهفتن(۳۹) نَجاح: رستگاری، پیروزی(۴۰) صلات: صلاة، نماز(۴۱) زِبْل: کود، مدفوع، سرگین(۴۲) مُظْلِم: تاریک(۴۳) بِلیس: ابلیس، شیطان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2784فکرها را اخترانِ چرخ دان دایر اندر چرخِ دیگر آسمان سعد دیدی، شُکر کن، ایثار کن نحس دیدی، صَدْقه وَاستغفار کن ما کیایم این را؟ بیا ای شاهِ من طالعم مُقبِل کن و، چرخی بزن روح را تابان کن از انوارِ ماه که ز آسیبِ ذَنَب(۴۴)، جان شد سیاه از خیال و وَهْم و ظَن، بازش رَهان از چَهْ و جَورِ رَسَن، بازش رَهان تا ز دلداریِّ خوبِ تو، دلی پَر بر آرَد، بر پَرَد ز آب و گِلی ای عزیزِ مصر و در پیمانْ دُرُست یوسفِ مظلوم در زندانِ توست در خَلاصِ او یکی خوابی ببین زود، کَاللهُ یُحِبُّالْمُحْسِنین قرآن کریم، سورهٔ آلعمران (۳)، آیهٔ ۱۴۸Quran, Al-i-Imran(#3), Line #148«فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«خدا پاداش اينجهانى و پاداش نيک آنجهانى را به ايشان ارزانى داشت و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»(۴۴) ذَنَب: از اصطلاحات نجومی است، ولی در اینجا مراد هشیارِ جسمی است------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4637 شه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نوازِ شاه، آن زارِ حَنید(۴۵)در تنِ خود، غیرِ جان، جانی بدیددر دلِ خود، دید عالی غُلغُلهکه نیابد صوفی آن در صد چِله(۴۶)(۴۵) حَنید: دلسوخته، داغدیده(۴۶) چِله: چِلّه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2252چون پیمبر دید آن بیمار راخوش نوازش کرد یارِ غار رازنده شد او چون پیمبر را بدیدگوییا آن دَم مر او را آفریدگفت: بیماری، مرا این بخت دادکآمد این سلطان برِ من بامدادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4643در نظرها چرخ، بس کهنه و قَدید(۴۷) پیشِ چشمش هر دَمی خَلْقٌ جَدید قرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳Quran, Al-Waaqia(#56), Line #60-63«نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»«ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آنم بىخبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مىكاريد ديدهايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Qaaf(#50), Line #15-16«أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه در شَکاند. ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نَفْسِ او آگاه هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديکتريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹Quran, Al-Rahman(#55), Line #29«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» «هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل [و محتاجِ] درگاهِ اوست، و او هر روز در كارى [جدید] است.» (۴۷) قَدید: گوشتی که در قدیم میخشکاندند و در زمستان مصرف میکردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر برویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4644روحِ زیبا چونکه وارَست از جسد از قضا بیشک چنین چشمش رسد قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۲۲Quran, Qaaf(#50), Line #22«لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.»«تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.»صد هزاران غیب، پیشش شد پدید آنچه چشمِ محرمان بیند، بدید آنچه او اندر کتب برخوانده بود چشم را در صورتِ آن برگشود از غبارِ مَرکبِ آن شاهِ نر یافت او کُحلِ عُزیزی(۴۸) در بَصَر بر چنین گُلزار دامن میکشید جزو جزوش نعرهزن: هَلْ مِنْ مَزید؟(۴۹)َگُلشنی کز بَقْل(۵۰) رویَد، یک دَم است گُلشنی کز عقل رویَد، خُرّم است گُلشنی کز گِل دمد، گردد تباه گُلشنی کز دل دمد، وافَرْحَتٰاه(۵۱) علمهایِ بامزهٔ دانستهمان زآن گلستان یک دو سه گلدسته دان زآن زبونِ این دو سه گُلدستهایم که درِ گُلزار بر خود بستهایم آنچنان مِفتاحها هر دمَ به نان میفُتَد، ای جان دریغا از بَنان(۵۲)(۴۸) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم(۴۹) هلْ مِنْ مَزید؟: آیا بیشتر هم هست؟(۵۰) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۱) وافَرْحَتٰاهُ: کلمهای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۲) بَنان: سرِ انگشت------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4525گفت: ای ستّار، برمَگْشای راز سر بِبَسته میخرم، با من بساز سَتْر کن تا بر تو سَتّاری کنند تا نبینی ایمنی، بر کس مَخَند بس درین صندوق چون تو ماندهاند خویش را اندر بلا بنشاندهاند آنچه بر تو خواهِ آن باشد پسند بر دگر کس آن کن، از رنج و گزند زآنکه بر مِرصاد(۵۳)، حق و اندر کمین میدهد پاداش پیش از یومِ دین قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-Fajr(#89), Line #14«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»آن عظیمُالْعَرش(۵۴)، عرشِ او محیطتختِ دادش(۵۵) بر همهٔ جانها بسیط(۵۶) گوشهٔ عرشش به تو پیوسته است هین مَجُنبان جز به دین و داد(۵۷) دست تو مراقب باش بر احوالِ خویش نوش بین در داد و، بعد از ظلم، نیش گفت: آری، اینچه کردم، اِستم(۵۸) است لیک هم میدان که بادی(۵۹) اَظْلَم(۶۰) است ضربالمثل عربی«اَلْبٰادی اَظْلَمُ»«آغازگر ستم، ستمکارتر است.»گفت نایب: یک به یک ما بادیایم با سوادِ وجه(۶۱) اندر شادیایم همچو زنگی کو بُوَد شادان و خَوش او نبیند، غیرِ او بیند رُخَش ماجرا بسیار شد در مَنْ یَزید(۶۲) داد صد دینار و آن از وی خریدهر دَمی صندوقیی، ای بَدپَسند هاتفان و غیبیانَت میخرند (۵۳) مِرصاد: کمینگاه(۵۴) عظیمُالْعَرش: صاحب عرش عظیم، منظور خداوند است(۵۵) تختِ داد: عدالتی که همچون عرش بر همهکس احاطه دارد.(۵۶) بسیط: فراخیافته، در اینجا یعنی عامّ و شامل(۵۷) داد: عدل و انصاف(۵۸) اِستم: ستم(۵۹) بادی: آغازکننده(۶۰) اَظْلَم: ستمکارتر(۶۱) سوادِ وجه: سیاهی چهره، سیاهرویی(۶۲) مَنْ یَزید: چه کسی میافزاید؟------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4483من چه دارم غیرِ آن صندوق، کآن هست مایهٔ تُهمت و پایهٔ گُمان؟ خلق پندارند زر دارم درون داد واگیرند از من، زین ظُنون(۶۳)صورتِ صندوق بس زیباست، لیک از عُروض(۶۴) و سیم و زر خالی است نیک چون تنِ زَرّاقِ(۶۵) خوب و باوقار اندر آن سَلّه(۶۶) نیابی غیرِ مار من بَرَم صندوق را فردا به کو پس بسوزم در میانِ چارسو(۶۷) تا ببیند مؤمن و گبر و جهود که درین صندوق جز لعنت نبود (۶۳) ظُنون: جمع ظنّ، شک و گمانها(۶۴) عُروض: کالاهای قیمتی، جمع عَرض(۶۵) زَرّاق: بسیار حیلهگر(۶۶) سَلّه: سَبَد(۶۷) چارسو: چهارسُوق، چهارراهِ میانِ بازار------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4436حد ندارد این مثل، کم جو سخن تو برو، تحصیلِ استعداد کن بهرِ استعداد تا اکنون نشست شوق از حد رفت و آن نآمد به دست گفت: استعداد هم از شَه رسد بی ز جان کی مستعد گردد جسد؟ لطفهایِ شَه غمش را درنَوَشت(۶۸) شد که صیدِ شَه کند، او صید گشت هر که در اِشکارِ چون تو صید شد صید را ناکرده قید، او قید شد هر که جویایِ امیری شد، یقین پیش از آن او در اسیری شد رَهین(۶۹)عکس میدان نقشِ دیباجهٔ جهان نامِ هر بندهٔ جهان، خواجهٔ جهان ای تنِ کژفکرتِ(۷۰) معکوسرُو(۷۱) صد هزار آزاد را کرده گرو مدّتی بگذار این حیلتپَزی(۷۲) چند دَم پیش از اجل آزاد زی(۷۳)ور در آزادیت چون خر، راه نیست همچو دَلْوَت سِیر جز در چاه نیست مدّتی رو ترک جانِ من بگو رَو حریفِ دیگری جز من بجونوبتِ من شد(۷۴) مرا آزاد کن دیگری را غیرِ من داماد کنای تنِ صد کاره، ترکِ من بگو عمرِ من بُردی، کسی دیگر بجو(۶۸) درنَوَشت: طی کرد، درنوردید، در هم پیچید(۶۹) رَهین: مرهون، گرو نهاده شده(۷۰) کژفکرت: کجاندیش (۷۱) معکوسرُو: وارونهکار، کسی که معکوس حرکت میکند.(۷۲) حیلتپَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن (۷۳) زی: زندگی کن(۷۴) شد: رفت، گذشت، سپری شد.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۵)(۷۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۷۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۷۷)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۷۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۷۸) که بگویید از طریقِ انبساط (۷۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۹) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل(۷۹) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای عاشقِ جَریده(۸۰)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن(۸۰) جَریده: یگانه، تنها------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ مایوسُفِ دیدارِ ما، رونقِ بازارِ مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263دل، تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۸۱)آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد(۸۱) لَحَد: قبر، گور------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #4, Divan e Shamsای یارِ ما عَیّارِ ما، دامِ دلِ خَمّارِ ماپا وامکش از کارِ ما، بِسْتان گرو دستارِ مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُالْقُدْس گوید بیمَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تورُو که بییَسْمَع و بییُبصِر(۸۲) تویسِر تُوی، چه جایِ صاحبسِر تُوی(۸۲) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #343, Divan e Shamsشما را بیشما میخوانَد آن یارشما را این شمایی مصلحت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۸۳)مبتلا گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۸۴)قرآن کریم، سوره زُخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Al-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: «ایکاش دوریِ من و تو، دوریِ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»(۸۳) مُعین: یار، یاری کننده(۸۴) بِئْسَ الْقَرین: همنشینِ بد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۸۵)مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۸۶)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»(۸۵) مُعین: یار، یاریکننده(۸۶) بِضْعَ سِنین: چند سال------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsکاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ماخفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ مامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635اجتهادِ گَرم ناکرده، که تادل شود صاف و، ببیند ماجَرامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد استمَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهستتو خلافش کُن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیّت در جهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1365میلِ شهوت، کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف، نار نورمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2955گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواستعکسِ آن کن، خود بُوَد آن راهِ راستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بیاختیارسر بنه، شکرانه دِه، ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت زامر ِکُنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2363غفلت و کفرست مایهٔ جادُویمَشعَلهٔ(۸۷) دین است جانِ موسوی(۸۷) مَشعَله: مَشعل------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4069چه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سِحرِ خویش، صد چندان کندسِحْر، کاهی را به صنعت کُه کندباز، کوهی را چو کاهی میتندزشتها را نغز(۸۸) گرداند به فنّنغزها را زشت گرداند به ظنّکارِ سِحر اینست کو دَم میزندهر نَفَس، قلبِ(۸۹) حقایق میکندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را، و آیتیاینچنین ساحر درون توست و سِرّاِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سحری نهفته شده است.(۸۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۸۹) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsخستگانیم و تویی مَرهمِ بیمارِ ماما خرابیم و تویی از کَرَم، معمارِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۹۰)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: «پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»»(۹۰) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۹۱) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۹۱) وادی: بیابان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsزهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیبهزار شور درافکنْد در مُرتَّبهامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsدوش گفتم عشق را: ای شهِ عیّار ماسر مکش، مُنکر مشو، بُردهای دستارِ مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برایِ صیدِ غیرکفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیشِ طوطیانبلکه زَهری شو شو، ایمن از زیانیا برایِ شادباشی(۹۲) در خطابخویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۹۳)(۹۲) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۹۳) کِلاب: سگان، جمع کَلب------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408چون شکارِ خوک آمد صیدِ عامرنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرامآنکه ارزد صید را، عشق است و بسلیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟تو مگر آییّ و صیدِ او شَویدام بگْذاری، به دامِ او رَویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsپس جوابم داد او: کز تو است این کارِ ماهرچه گویی وادهد چون صدا کهسارِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۴)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۹۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsگفت: بشنو اوّلاً شَمّهای ز اسرارِ ماهر سُتوری لاغری کی کشانَد بارِ ما؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهبهامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #65گر بدیدی حسِّ حیوان شاه راپس بِدیدی گاو و خر اَلله راگر نبودی حسِّ دیگر مر تو را جُز حسِ حیوان، ز بیرونِ هوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470عاقلان، اشکستهاش از اضطرارعاشقان، اشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگانِ بندیاندعاشقانش، شِکّری و قندیانداِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلاناِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsهستیِ تو فخرِ ما، هستیِ ما عارِ مااحمد و صدّیق بین در دلِ چون غارِ مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsاین سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دانگر یارِ غاری(۹۵)، هین بیا، در غار شو، در غار شو(۹۵) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی-------------------------مجموع لغات:(۱) یوسُفِ دیدار: یوسُفِ آشکار و پیدا(۲) دَمِ امسال: لحظات امسال، زمان حال(۳) پار: پارسال، زمان گذشته(۴) خسته: زخمی(۵) عیّار: جوانمرد، زیرک(۶) دستار بُردن: بیخویش کردن، هستیِ مجازی را محو کردن(۷) بوتیمار: نام مرغی است که او را غمخورک نیز گویند.(۸) صدّیق: لقبِ ابوبکر، صحابی حضرت رسول(۹) دُردیخوار: آنکه تهنشین شراب را خورد.(۱۰) طیّار: پرواز کننده(۱۱) سار: پرندهای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد.(۱۲) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه(۱۳) فَتیٰ: جوانمرد(۱۴) کارزار: جنگ و نبرد(۱۵) زار: خراب و نابسامان(۱۶) زَرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی(۱۷) مُقبِل: نیکبخت(۱۸) هَمسَنگ: هموزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۱۹) دَنگ: احمق، بیهوش(۲۰) کَفیٰ بِالله: خداوند کفایت میکند.(۲۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی(۲۲) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۲۳) صُنع: آفرینش، آفریدن(۲۴) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۲۵) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند(۲۶) صَمَد: بینياز، از صفات خداوند(۲۷) سَلیم: سالم، درست، بیعیب(۲۸) باری: سرانجام(۲۹) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده(۳۰) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.(۳۱) مُنحَنی: خمیده، خمیدهقامت، بیچاره و درمانده(۳۲) بِرّ: نیکی، نیکویی(۳۳) ذُلّ: خواری(۳۴) طُوق: گردنبند(۳۵) غُلّ: زنجیر(۳۶) مُندَرَج: درج شده، نهفته شده(۳۷) روضه: باغ(۳۸) دَرج: چیزی را در چیز دیگر پیچیدن، نهفتن(۳۹) نَجاح: رستگاری، پیروزی(۴۰) صلات: صلاة، نماز(۴۱) زِبْل: کود، مدفوع، سرگین(۴۲) مُظْلِم: تاریک(۴۳) بِلیس: ابلیس، شیطان(۴۴) ذَنَب: از اصطلاحات نجومی است، ولی در اینجا مراد هشیارِ جسمی است(۴۵) حَنید: دلسوخته، داغدیده(۴۶) چِله: چِلّه(۴۷) قَدید: گوشتی که در قدیم میخشکاندند و در زمستان مصرف میکردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است.(۴۸) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم(۴۹) هلْ مِنْ مَزید؟: آیا بیشتر هم هست؟(۵۰) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید.(۵۱) وافَرْحَتٰاهُ: کلمهای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا(۵۲) بَنان: سرِ انگشت(۵۳) مِرصاد: کمینگاه(۵۴) عظیمُالْعَرش: صاحب عرش عظیم، منظور خداوند است(۵۵) تختِ داد: عدالتی که همچون عرش بر همهکس احاطه دارد.(۵۶) بسیط: فراخیافته، در اینجا یعنی عامّ و شامل(۵۷) داد: عدل و انصاف(۵۸) اِستم: ستم(۵۹) بادی: آغازکننده(۶۰) اَظْلَم: ستمکارتر(۶۱) سوادِ وجه: سیاهی چهره، سیاهرویی(۶۲) مَنْ یَزید: چه کسی میافزاید؟(۶۳) ظُنون: جمع ظنّ، شک و گمانها(۶۴) عُروض: کالاهای قیمتی، جمع عَرض(۶۵) زَرّاق: بسیار حیلهگر(۶۶) سَلّه: سَبَد(۶۷) چارسو: چهارسُوق، چهارراهِ میانِ بازار(۶۸) درنَوَشت: طی کرد، درنوردید، در هم پیچید(۶۹) رَهین: مرهون، گرو نهاده شده(۷۰) کژفکرت: کجاندیش (۷۱) معکوسرُو: وارونهکار، کسی که معکوس حرکت میکند.(۷۲) حیلتپَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن (۷۳) زی: زندگی کن(۷۴) شد: رفت، گذشت، سپری شد.(۷۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۷۶) حَدید: آهن(۷۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۷۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۷۹) نَفَخْتُ: دمیدم(۸۰) جَریده: یگانه، تنها(۸۱) لَحَد: قبر، گور(۸۲) بییَسْمَع و بییُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.(۸۳) مُعین: یار، یاری کننده(۸۴) بِئْسَ الْقَرین: همنشینِ بد(۸۵) مُعین: یار، یاریکننده(۸۶) بِضْعَ سِنین: چند سال(۸۷) مَشعَله: مَشعل(۸۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۸۹) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی(۹۰) دَنی: فرومایه، پست(۹۱) وادی: بیابان(۹۲) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۹۳) کِلاب: سگان، جمع کَلب(۹۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۹۵) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیار ما دلدار ما عالم اسرار مایوسف دیدار ما رونق بازار مابر دم امسال ما عاشق آمد پار مامفلسانیم و تویی گنج ما دینار ماکاهلانیم و تویی حج ما پیکار ماخفتگانیم و تویی دولت بیدار ماخستگانیم و تویی مرهم بیمار ماما خرابیم و تویی از کرم معمار مادوش گفتم عشق را ای شه عیار ماسر مکش منکر مشو بردهای دستار ماپس جوابم داد او کز تو است این کار ماهرچه گویی وادهد چون صدا کهسار ماگفتمش خود ما کهیم این صدا گفتار ماز آنکه که را اختیاری نبود ای مختار ماگفت بشنو اول شمهای ز اسرار ماهر ستوری لاغری کی کشاند بار ماگفتمش از ما ببر زحمت اخبار مابلبلی مستی بکن هم ز بوتیمار ماهستی تو فخر ما هستی ما عار مااحمد و صدیق بین در دل چون غار مامیننوشد هر میی مست دردیخوار ماخور ز دست شه خورد مرغ خوشمنقار ماچون بخسپد در لحد قالب مردار مارسته گردد زین قفس طوطی طیار ماخود شناسد جای خود مرغ زیرکسار مابعد ما پیدا کنی در زمین آثار ماگر به بستان بیتوایم خار شد گلزار ماور به زندان با توایم گل بروید خار ماگر در آتش با توایم نور گردد نار ماور به جنت بیتوایم نار شد انوار مااز تو شد باز سپید زاغ ما و سار مابس کن و دیگر مگو کاین بود گفتار مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیار ما دلدار ما عالم اسرار مایوسف دیدار ما رونق بازار مابر دم امسال ما عاشق آمد پار مامفلسانیم و تویی گنج ما دینار ماکاهلانیم و تویی حج ما پیکار ماخفتگانیم و تویی دولت بیدار مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #707کشتن و مردن که بر نقش تن استچون انار و سیب را بشکستن استآنچه شیرین است او شد ناردانگوآنکه پوسیده است نبود غیر بانگآنچه با معنی است خود پیدا شودوآنچه پوسیده است آن رسوا شودرو به معنی کوش ای صورتپرستزآنکه معنی بر تن صورت پرستهمنشین اهل معنی باش تاهم عطا یابی و هم باشی فتیجان بیمعنی در این تن بیخلافهست همچون تیغ چوبین در غلافتا غلاف اندر بود با قیمت استچون برون شد سوختن را آلت استتیغ چوبین را مبر در کارزاربنگر اول تا نگردد کار زارگر بود چوبین برو دیگر طلبور بود الماس پیش آ با طربتیغ در زرادخانه اولیاستدیدن ایشان شما را کیمیاستجمله دانایان همین گفته همینهست دانا رحمه للعالمیناین دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستندقرآن کریم، سوره انبیا (۲۱)، آیه ۱۰۷Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.»«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مىخواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760حق فشاند آن نور را بر جانهامقبلان برداشته دامانهاو آن نثار نور را او یافته روی از غیر خدا برتافتههر که را دامان عشقی نا بده ز آن نثار نور بیبهره شدهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1713غیرت آن باشد که او غیر همهستآنکه افزون از بیان و دمدمهستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #123هرکه با ناراستان همسنگ شددر کمی افتاد و عقلش دنگ شدرو اشداء علی الکفار باشخاک بر دلداری اغیار پاشبرو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاشقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Fath(#48), Line #29«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»بر سر اغیار چون شمشیر باشهین مکن روباهبازی شیر باشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبس بدی بنده را کفی باللهلیکش این دانش و کفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پی اظهار کارنیستی جویند و جای انکسارلاجرم استاد استادان صمدکارگاهش نیستی و لا بودهر کجا این نیستی افزونتر استکار حق و کارگاهش آن سر استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634حق ذات پاک الله الصمدکه بود به مار بد از یار بدمار بد جانی ستاند از سلیمیار بد آرد سوی نار مقیماز قرین بی قول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat) # 1873, Divan e Shamsدلدار مرا گفت ز هر دلداریگر بوسه خری بوسه ز من خر باریگفتم که به زر گفت که زر را چه کنمگفتم که به جان گفت که آری آریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880چون رهیدی شکر آن باشد که هیچسوی آن دانه نداری پیچ پیچمولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881صد جوال زر بیآری ای غنیحق بگوید دل بیار ای منحنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888از برای آن دل پر نور و برهست آن سلطان دلها منتظرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3567با خود آمد گفت ای بحر خوشی ای نهاده هوشها در بیهشی خواب در بنهادهیی بیداریی بستهیی در بیدلی دلداریی توانگری پنهان کنی در ذل فقر طوق دولت بسته اندر غل فقر ضد اندر ضد پنهان مندرج آتش اندر آب سوزان مندرج روضه اندر آتش نمرود درجدخلها رویان شده از بذل و خرج تا بگفته مصطفی شاه نجاحالسماح یا اولیالنعمی رباحای صاحبان نعمت بخشندگی مایه سودمندی استحدیث«اَلسَّماحُ رَباحٌ وَ العُسرُ شُؤمٌ؛»«بخشندگی، مایهٔ سودمندی است و تنگچشمی مایهٔ ناخجستگی»ما نقص مال من الصدقات قطانماالخیرات نعمالـمرتبطهرگز ثروت از دادن صدقات کاستی نمیگیرد همانا دادن خیرات و مبرات با صاحب خود نکوپیوندی داردجوشش و افزونی زر در زکاتعصمت از فحشاء و منکر در صلاتقرآن کریم، سورهٔ عنکبوت (۲۹)، آیهٔ ۴۵Quran, Al-Ankaboot(#29), Line #45 «… إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ …» «… همانا نماز آدمی را از تبهکاری و زشتی بازمیدارد …»آن زکاتت کیسهات را پاسبانوآن صلاتت هم ز گرگانت شبانمیوه شیرین نهان در شاخ و برگ زندگی جاودان در زیر مرگ زبل گشته قوت خاک از شیوهای زآن غذا زاده زمین را میوهای در عدم پنهان شده موجودییدر سرشت ساجدی مسجودییآهن و سنگ از برونش مظلمی اندرون نوری و شمع عالمی درج در خوفی هزاران ایمنی در سواد چشم چندان روشنی اندرون گاو تن شهزادهییگنج در ویرانهیی بنهادهییتا خری پیری گریزد زآن نفیسگاو بیند شاه نی یعنی بلیسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2784فکرها را اختران چرخ دان دایر اندر چرخ دیگر آسمان سعد دیدی شکر کن ایثار کن نحس دیدی صدقه واستغفار کن ما کیایم این را بیا ای شاه من طالعم مقبل کن و چرخی بزن روح را تابان کن از انوار ماه که ز آسیب ذنب جان شد سیاه از خیال و وهم و ظن بازش رهان از چه و جور رسن بازش رهان تا ز دلداری خوب تو دلی پر بر آرد بر پرد ز آب و گلی ای عزیز مصر و در پیمان درست یوسف مظلوم در زندان توست در خلاص او یکی خوابی ببین زود کالله یحبالمحسنین قرآن کریم، سورهٔ آلعمران (۳)، آیهٔ ۱۴۸Quran, Al-i-Imran(#3), Line #148«فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«خدا پاداش اينجهانى و پاداش نيک آنجهانى را به ايشان ارزانى داشت و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4637شه نوازیدش که هستی یادگارکرد او را هم بدین پرسش شکاراز نواز شاه آن زار حنیددر تن خود غیر جان جانی بدیددر دل خود دید عالی غلغلهکه نیابد صوفی آن در صد چلهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2252چون پیمبر دید آن بیمار راخوش نوازش کرد یار غار رازنده شد او چون پیمبر را بدیدگوییا آن دم مر او را آفریدگفت بیماری مرا این بخت دادکآمد این سلطان بر من بامدادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4643در نظرها چرخ بس کهنه و قدیدپیش چشمش هر دمی خلق جدید قرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳Quran, Al-Waaqia(#56), Line #60-63«نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.»«ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آنم بىخبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مىكاريد ديدهايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶Quran, Qaaf(#50), Line #15-16«أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»«آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه در شَکاند. ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نَفْسِ او آگاه هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديکتريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹Quran, Al-Rahman(#55), Line #29«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» «هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل [و محتاجِ] درگاهِ اوست، و او هر روز در كارى [جدید] است.» مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4644روح زیبا چونکه وارست از جسد از قضا بیشک چنین چشمش رسد قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۲۲Quran, Qaaf(#50), Line #22«لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.»«تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.»صد هزاران غیب پیشش شد پدید آنچه چشم محرمان بیند بدید آنچه او اندر کتب برخوانده بود چشم را در صورت آن برگشود از غبار مرکب آن شاه نر یافت او کحل عزیزی در بصر بر چنین گلزار دامن میکشید جزو جزوش نعرهزن هل من مزیدگلشنی کز بقل روید یک دم است گلشنی کز عقل روید خرم است گلشنی کز گل دمد گردد تباه گلشنی کز دل دمد وافرحتاه علمهای بامزه دانستهمان زآن گلستان یک دو سه گلدسته دان زآن زبون این دو سه گلدستهایم که در گلزار بر خود بستهایم آنچنان مفتاحها هر دم به نان میفتد ای جان دریغا از بنانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4525گفت ای ستار برمگشای راز سر ببسته میخرم با من بساز ستر کن تا بر تو ستاری کنند تا نبینی ایمنی بر کس مخند بس درین صندوق چون تو ماندهاند خویش را اندر بلا بنشاندهاند آنچه بر تو خواه آن باشد پسند بر دگر کس آن کن از رنج و گزند زآنکه بر مرصاد حق و اندر کمین میدهد پاداش پیش از یوم دین قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-Fajr(#89), Line #14«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»آن عظیمالعرش عرش او محیطتخت دادش بر همه جانها بسیط گوشهٔ عرشش به تو پیوسته است هین مجنبان جز به دین و داد دست تو مراقب باش بر احوال خویش نوش بین در داد و بعد از ظلم نیش گفت آری اینچه کردم استم است لیک هم میدان که بادی اظلم است ضربالمثل عربی«اَلْبٰادی اَظْلَمُ»«آغازگر ستم، ستمکارتر است.»گفت نایب یک به یک ما بادیایم با سواد وجه اندر شادیایم همچو زنگی کو بود شادان و خوش او نبیند غیر او بیند رخش ماجرا بسیار شد در من یزید داد صد دینار و آن از وی خریدهر دمی صندوقیی ای بدپسند هاتفان و غیبیانت میخرند مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4483من چه دارم غیر آن صندوق کآن هست مایه تهمت و پایه گمان خلق پندارند زر دارم درون داد واگیرند از من زین ظنونصورت صندوق بس زیباست لیک از عروض و سیم و زر خالی است نیک چون تن زراق خوب و باوقار اندر آن سله نیابی غیر مار من برم صندوق را فردا به کو پس بسوزم در میان چارسوتا ببیند مؤمن و گبر و جهود که درین صندوق جز لعنت نبود مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4436حد ندارد این مثل کم جو سخن تو برو تحصیل استعداد کن بهر استعداد تا اکنون نشست شوق از حد رفت و آن نآمد به دست گفت استعداد هم از شه رسد بی ز جان کی مستعد گردد جسد لطفهای شه غمش را درنوشت شد که صید شه کند او صید گشت هر که در اشکار چون تو صید شد صید را ناکرده قید او قید شد هر که جویای امیری شد یقین پیش از آن او در اسیری شد رهینعکس میدان نقش دیباجه جهان نام هر بنده جهان خواجه جهان ای تن کژفکرت معکوسرو صد هزار آزاد را کرده گرو مدتی بگذار این حیلتپزی چند دم پیش از اجل آزاد زیور در آزادیت چون خر راه نیست همچو دلوت سیر جز در چاه نیست مدتی رو ترک جان من بگو رو حریف دیگری جز من بجونوبت من شد مرا آزاد کن دیگری را غیر من داماد کنای تن صد کاره ترک من بگو عمر من بردی کسی دیگر بجومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساط که بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای عاشق جریده بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsیار ما دلدار ما عالم اسرار مایوسف دیدار ما رونق بازار مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263دل تو این آلوده را پنداشتیلاجرم دل ز اهل دل برداشتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444رو بخواهم کرد آخر در لحدآن به آید که کنم خو با احدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #4, Divan e Shamsای یار ما عیار ما دام دل خمار ماپا وامکش از کار ما بستان گرو دستار مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038گر همان عیبت نبود ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغ خویشی صید خویشی دام خویشصدر خویشی فرش خویشی بام خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298چیز دیگر ماند اما گفتنشبا تو روحالقدس گوید بیمنشنی تو گویی هم به گوش خویشتننی من و نی غیر من ای هم تو منمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بییسمع و بییبصر تویسر توی چه جای صاحبسر تویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #343, Divan e Shamsشما را بیشما میخواند آن یارشما را این شمایی مصلحت نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631که در آن دم که ببری زین معینمبتلا گردی تو با بئس القرینقرآن کریم، سوره زُخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Al-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: «ایکاش دوریِ من و تو، دوریِ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزای آنکه دید او را معینماند یوسف حبس در بضع سنینقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsکاهلانیم و تویی حج ما پیکار ماخفتگانیم و تویی دولت بیدار مامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635اجتهاد گرم ناکرده که تادل شود صاف و ببیند ماجرامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آنچه گوید نفس تو کاینجا بد استمشنوش چون کار او ضد آمدهستتو خلافش کن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیت در جهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1365میل شهوت کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف نار نورمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2955گر ندانی ره هر آنچه خر بخواستعکس آن کن خود بود آن راه راستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مشتریچون سپردی تن به خدمت جان بریور ریاضت آیدت بیاختیارسر بنه شکرانه ده ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت شکر کنتو نکردی او کشیدت زامر کنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2363غفلت و کفرست مایه جادویمشعله دین است جان موسویمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4069چه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سحر خویش صد چندان کندسحر کاهی را به صنعت که کندباز کوهی را چو کاهی میتندزشتها را نغز گرداند به فننغزها را زشت گرداند به ظنکار سحر اینست کو دم میزندهر نفس قلب حقایق میکندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را و آیتیاینچنین ساحر درون توست و سران فی الوسواس سحرا مستترچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است همانا در وسوسهگری نفس سحری نهفته شده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsخستگانیم و تویی مرهم بیمار ماما خرابیم و تویی از کرم معمار مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489گفت آدم که ظلمنا نفسنااو ز فعل حق نبد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیمو او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبودقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بما اغویتنیکرد فعل خود نهان دیو دنیشیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشتقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: «پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادی خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهر خرابی و ما چو معماریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsزهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیبهزار شور درافکند در مرتبهامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsدوش گفتم عشق را ای شه عیار ماسر مکش منکر مشو بردهای دستار مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برای صید غیرکفر مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیش طوطیانبلکه زهری شو شو ایمن از زیانیا برای شادباشی در خطابخویش چون مردار کن پیش کلابمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408چون شکار خوک آمد صید عامرنج بیحد لقمه خوردن زو حرامآنکه ارزد صید را عشق است و بسلیک او کی گنجد اندر دام کستو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsپس جوابم داد او کز تو است این کار ماهرچه گویی وادهد چون صدا کهسار مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsگفت بشنو اولا شمهای ز اسرار ماهر ستوری لاغری کی کشاند بار مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخرد نداند و حیران شود ز مذهب عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهبهامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #65گر بدیدی حس حیوان شاه راپس بدیدی گاو و خر الله راگر نبودی حس دیگر مر تو را جز حس حیوان ز بیرون هوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470عاقلان اشکستهاش از اضطرارعاشقان اشکسته با صد اختیارعاقلانش بندگان بندیاندعاشقانش شکری و قندیاندائتیا کرها مهار عاقلانائتیا طوعا بهار بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان استاما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان استقرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shamsهستی تو فخر ما هستی ما عار مااحمد و صدیق بین در دل چون غار مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsاین سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دانگر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو
…
continue reading
1181 episode